کد مطلب:122000 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:293

ذکر وفود زنان بر معاویه بعد از عام الجماعة
اكنون كه از ذكر وفود جماعت مردان بر معویه بپرداختیم وفود جماعت زنان را به شرح می نگاریم نخستین بكاره ی هلالیه است و او پیری فرتوت بود و از مرور لیل و نهار تنی فرسوده و چشمی ضعیف بلكه نابینا داشت بعد از تقریر امر خلافت بر معویه بدر بار او آمد و اذن بار طلب كرد معویه اجازت فرمود بكاره از كثرت ضعف مرتعش بود و خوادم از یمین و شمال او را بزیر كش درآمده معین مشی او بودند بدین گونه او را به مجلس معویه درآوردند پس سلام داد و بنشست معویه سلام او را پاسخ گفت -

«و قال كیف انت یا خالة فقالت بخیر یا امیرالمؤمنین قال غیرك الدهر قالت كذاك هو ذو غیر من عاش كبر و من مات فقد» معویه گفت ای خاله چگونه است حال تو گفت نیكو است یا أمیرالمؤمنین گفت روزگار حال تو را دیگرگون كرده است بكاره گفت روزگار این كاره است آن كس كه فراوان بزیست فرتوت شد و چون وداع جهان گفت و جان بداد مفقود گشت عمرو بن العاص حاضر بود گفت ای معویه این بكاره است كه این شعرها بگفت:



یا زید دونك فاحتفر من دارنا

سیفا حساما فی التراب دفینا



قد كنت ادخره لیوم ملمة

فالیوم ابرزة الزمان مصونا





[ صفحه 388]



مروان بن حكم گفت این همان بكاره است كه این شعر گفت:



أتری ابن هند للخلافة مالكا

هیهات ذاك و ان اراد بعید



منتك نفسك فی الخلاء ضلالة

أغواك عمرو للشقا و سعید



سعید بن العاص گفت هم این شعر از بكاره است:



قد كنت اطمع ان اموت و لا اری

فوق المنابر من امیة خاطبا



الله اخر مدتی فتطاولت

حتی رایت من الزمان عجائبا



فی كل یوم لا یزال خطیبهم

بین الجمیع لآل احمد عائبا



چون این اشعار كه همه در هجو و قدح معویه بود قرائت كردند بكاره لختی خاموش نشست پس سر برداشت «فقالت یا معویة تنبحنی كلابك ان عشی بصری و قصرت حجتی انا والله قائلة ما قالوا و ما خفی عنك اكثر» گفت ای معویه سگهای خود را بر من حمله ور می كنی تا بانگ می زنند از برای آن كه چشم من نابینا شده و برهان من نارسا گشته سوگند با خدای كه من این شعرها گفته ام كه ایشان از برای تو روایت می كنند و آن را كه نشنیده افزون از آنست كه شنیده باشی معویه بخندید و گفت این سخنان نیكوئی مرا با تو و بذل مرا با تو دفع نمی دهد اكنون حاجت خود را بگوی گفت اكنون عرض حاجت نخواهم داد و طریق خویش پیش داشت و برفت.

و دیگر از وافدین معویه زرقای دختر عدی بن قیس الهمدانیه است و این از آن زنان بود كه در صفین لشكر أمیرالمؤمنین خاصه قبیله همدان را به جنگ تحریص می داد یك روز معویه با اصحاب گفت هیچ كس از شما كلمات زرقا را در یوم صفین به یاد دارید بعضی گفتند ما از بر كرده باشیم گفت بگوئید تا رای چیست چه می اندیشید در حق او؟ گفتند او را به آتش شمشیر آبدار كیفر باید كرد «فقال معاویة بئس الرای أیحسن بمثلی ان یقتل امرأة» معویه گفت بد رای زدید آیا نیكوست از مثل من كس این كه زنی را بكشم آنگاه به عامل كوفه كه از جانب وی حكومت داشت منشور كرد كه از برای زرقا محملی برباره ی رهوار استوار كن



[ صفحه 389]



و نشیمنی نرم ولین بساز و او را با یك تن از محارم خود و سواری چند از قوم خود به درگاه گسیل دار و مخارج او را در عرض راه از اكل و شرب و جز آن به نیكوتر وجهی مهیا و مهنا فرمای لاجرم بر حسب فرمان او را به جانب دمشق روان داشتند چون طول مسافت را در نوشت و وارد دمشق گشت. به مجلس معویه بار یافت و شرط تحیت به پای برد.

معویه او را ترحیب و ترجیب كرد و حال بپرسید و از زحمت سفر سؤال كرد زرقا گفت چنان بودم كه ربیبه را از جائی به جائی نقل و تحویل دهند یا طفلی را در قماطی و مهدی كوچ فرمایند معویه گفت من این فرمودم هیچ می دانی تو را از بهر چه طلب كردم؟ زرقا گفت چه دانم «و ما یعلم الغیب الا الله عزوجل قال الست الراكبة الجمل الاحمر و الواففة بین الصفین تحضین الناس علی القتال و توقدین الحرب فما حملك علی ذلك» معویه گفت ای زرقا آیا تو آن نیستی كه بر شتر سرخ موی سوار بودی و در یوم صفین در میان دو صف لشكر را حضانت می كردی [1] در قتال و آتش حرب را دامن می زدی تو را چه بر این داشت «قالت یا أمیرالمؤمنین مات الرأس و بتر الذنب و لا یعود ما ذهب و الدهر ذو غیر و من تفكر ابصر و الامر یحدث بعده الامر».

گفت یا أمیرالمؤمنین كاریست از دست شده و كار از دست شده باره بدست نشود هر كس به دیده ی بصیرت نگران شود داند كه روزگار متغیر است و هر روز حادثه براند معویه گفت آیا بیاد داری آن كلمات كه در صفین همی گفتی: گفت لا والله فراموش كرده ام معویه گفت من به خاطر دارم آن ساعت كه همی گفتی:

ایها الناس! ارعوا و ارجعوا، انكم أصبحتم فی فتنة أغشتكم جلابیب الظلم، و جارت بكم عن قصد المحجة، فیالها فتنة عمیاء، صماء بكماء، لا یسمع لناعقها، و لا یسلس لقائدها، ان المصباح لا



[ صفحه 390]



یضی ء فی الشمس، و الكوكب لا تنیر مع القمر، و لا یقطع الحدید الا الحدید، ألا من استرشدنا أرشدناه، و من سألنا أخبرناه.

أیها الناس! ان الحق یطلب ضالته فأصابها، فصبرا یا معشر المهاجرین و الانصار علی الغصص، فكأن قد اندمل شعب الشتات، و التأمت كلمة التقوی، و دمغ الحق باطله، فلا یجهان أحد فیقول كیف العدل و أنی، لیقضی الله أمرا كان مفعولا، ألا و ان خضاب النساء الحنا، و ان خضاب الرجال الدماء، و لهذا الیوم ما بعده و الصبر خیر للامور عواقب، ایها الی الحرب قدما غیر ناكصین و لا متناكسین.

در جمله می گوید ای مردم هوش بازآرید و به راه خویش بازگردید همانا در فتنه افتادید كه فروگرفت شما را بپردهای ظلمت و بگردانید از راه راست هان ای مردم فراز آئید و خویش را وا پائید از این فتنه كه هم كور است و هم كر است و هم گنگست، شنوا نیست بانگ زننده را و رام نیست كشنده را هان ای مردم بدانید كه فروغ چراغ با شمس نماند و تابش كوكب با ماه نپاید و آهن جز به آهن قطع نشود آن كس كه از ما رشد خویش جوید او را ارشاد كنیم و آن كس كه سؤالی كند پاسخ گوئیم.

بدانید ای مردم كه حق گمشده خود را طلب می كند و درمی یابد پس ای جماعت مهاجر و انصار شكیبائی كنید بر این غصه كه گلوی شما را فشار می دهد همانا این تشت آراء متحد شود و كلمه ی تقوی متفق گردد و حق مغز باطل را برآشوبد، طریق جهل مسپارید و حكم حق را نافذ دانید همانا زنان را در خضاب حنا بكار آید و مردان را از خون باید، پس در كار حرب شكیبائی پیش گیرید و باز پس



[ صفحه 391]



مشوید و مردم را باز پس مدارید.

چون معویه خطبه زرقا را به پای آورد روی با او كرد و گفت ای زرقا سوگند با خدای كه تو در این خونها كه علی علیه السلام بریخت شریك باشی «فقالت احسن بشارتك و ادام سلامتك فمثلك بشر بخیر و بشر جلیسه»

گفت خداوند نیكو بدارد بشارت تو را و پاینده فرماید سلامت تو را مانند تو بزرگ مردی بشارت می دهد به خیر و شاد می دارد جلیس خود را معویه گفت آیا این كلمات تو را مسرور ساخت گفت آری مسرور ساختی مرا بخیر اكنون كجاست از برای من تصدیق به فعل من.

معویه بخندید و گفت سوگند با خدای وفای تو از برای علی بعد از وفات او مرا شگفت تر می آید از حب تو او را در حیات او اكنون بگوی چه خواهی تا حاجت تو را قرین اسعاف دارم «قالت آلیت علی نفسی ان لا اسئل أمیرا اعنت علیه ابدا و مثلك اعطی من غیر مسئلة و جادعن غیر طلبة» گفت سوگند یاد كرده ام بر جان خود كه از هیچ امیری سؤال نكنم و در خدمت او عرض حاجت نفرمایم و مانند تو كس واجب می كند كه بیرون مسئلت عطیت كند و بیطلب تمهید موهبت فرماید معویه گفت سخن بصدق كردی و فرمان كرد تا او را شاد خاطر ساختند و جماعتی كه با او بودند هر یك را به جایزه ی جداگانه و جامه ی علیحده مسرور داشتند.

دیگر از وافدین معویه ام سنان دختر خثیمه مذحجیه است در كتاب زبدة الفكره مسطور است كه در زمان حكومت مروان بن الحكم در مدینه جوانی كه فرزند زاده ام سنان بود آلوده جرمی و جنایتی گشت مروان حكم داد تا او را ماخوذ نموده به زندان خانه آوردند و بازداشتند ام سنان به نزد مروان آمد و به شفاعت فرزند زاده فراوان سخن كرد و مروان اجابت مسئلت او نفرمود، ناچار از مدینه بار بست و طریق دمشق گرفت بعد از ورود به شام حاضر مجلس معویه شد همكنان حسب و نسب او را بازنمودند.

چون معویه او را بشناخت نیك بنواخت و گفت ای دختر خثیمه چه افتاد



[ صفحه 392]



تو را كه به نزدیك ما آمدی و حال آن كه چنان دانسته ایم كه تو ما را همی شتم كنی و دشمنان ما را به خصمی ما برمی انگیزی «قالت یا امیرالمؤمنین ان لبنی عبدمناف اخلاقا طاهرة و أحلاما ظاهرة لا یجهلون بعد علم و لا یسفهون بعد حلم و لا یسئمون بعد عفو و ان اولی الناس باتباع ماسن آباؤه انت».

گفت یا امیرالمؤمنین فرزندان عبدمناف را اخلاق ستوده و عقول كار آزموده است بعد از علم طریق جهالت نگیرند و بعد از حلم آغاز سفاهت نفرمایند و بعد از عفو دستخوش سئامت و ندامت نشوند همانا بهترین مردم آنانند كه بر طریقت پدران روند و آن توئی معویه گفت سخن به صدق كردی ما چنینیم كه تو گفتی پس بگوی این شعر چیست كه در حق ما انشاد كردی.



غرب الرقاد فمقلتی ما ترقد

و اللیل یصدر بالهموم و یورد



یا آل مذحج لا مقام فشمروا

ان العدو لآل احمد یقصد



هذا علی كالهلال تحفه

وسط السماء من الكواكب اسعد



خیر الخلائف و ابن عم محمد

ان یهدكم بالنور منه تهتدوا



ما زال مذ شهد الحروب مظفرا

و النصر فوق لوائه ما یفقد



ام سنان گفت چنین است یا أمیرالمؤمنین من این سخن گفته ام و امید می رود كه بعد از علی علیه السلام مانند او مردی بر ما أمیر باشد یك تن از حاضران مجلس گفت یا أمیرالمؤمنین این اغلوطه ایست كه ام سنان می دهد چه او گوینده این شعر است:



اما هلكت اباالحسین فلم تزل

بالحق تعرف هادیا مهدیا



فاذهب علیك صلوة ربك مادعت

فوق الغصون حمامة قمریا



قد كنت بعد محمد خلفا لنا

اوصی الیك بنا و كنت وفیا



فالیوم لا خلفا نؤمل بعده

هیهات نأمل بعده انسیا



«قالت: یا أمیرالمؤمنین لسان نطق و قول صدق و لئن تحقق فیك ما ظنناه فحظك الأوفر و الله ما أورثك الشنئان فی قلوب المسلمین الا هؤلاء فأدحض



[ صفحه 393]



مقالتهم و أبد منزلتهم فانك ان فعلت ذلك تزدد من الله قربا و من المسلمین حبا».

گفت: یا أمیرالمؤمنین سخنی گفته شد و كلمه ی صدق بر زبان رفت، خداوند رفق و مدارائی در نهاد تو گذاشته كه ما هرگز گمان نداشتیم تو را از این راه بهره بزرگ بدست شود، سوگند با خدای كه خصمی تو در قلوب مسلمانان جایگیر نشود مگر به دست این جماعت كه در خدمت تو جای دارند، ناچیز كن مقالت ایشان را و دور دار منزلت ایشان را. اگر چنین كنی قرب تو در حضرت یزدان فزایش گیرد و حب تو در دل مسلمانان نمایش پذیرد.

معویه گفت: این سخنی است كه تو می گوئی و بهوای نفس خود القا می كنی.

«قالت: سبحان الله والله ما مثلك من مدح بباطل و لا أعتذر الیه بكذب و انك لتعلم ذلك من رأینا و ضمیر قلوبنا كان علی والله أحب الینا منك و أنت أحب الینا من غیرك» گفت: سوگند با خدای مانند تو كس به باطل ستوده نمی شود و به دروغ پذیرای عذر نمی گردد، و تو رأی ما و مكنون خاطر ما را دانسته ی سوگند با خدای كه ما علی علیه السلام را از تو دوست تر داریم و تو را از غیر تو بیشتر می خواهیم.

معویه گفت: از غیر من كه را خواستی؟ گفت: مروان و سعید بن العاص را گفت: این مهر من از چه روی در دل تو جای كرد؟ گفت: به سبب وسعت حلم تو و كرامت عفو تو! معویه گفت: مروان و سعید بن العاص نیز از من همان خواهند كه تو خواهی و آن طمع دارند كه تو داری!

«قالت: هما والله لك من الرأی علی ما كنت علیه لعثمان بن عفان».

ام سنان گفت: سوگند با خدای كه مروان و سعید از برای تو چنانند كه تو از بهر عثمان بودی! كنایت از آن كه دوستدار تو نیستند خدمت تو را در طمع مال و منصب اختیار كردند چنان كه تو دوست عثمان نبودی و فرمان او را می پذیرفتی.

معویه گفت: به كلمه ی حق نزدیك شدی اكنون حاجت خود را بگوی! گفت یا امیرالمؤمنین مروان را به حكومت مدینه گماشتی و رتق و فتق ملك را به عهده ی او



[ صفحه 394]



گذاشتی، نه به عدالت حكومت می كند نه به سنت قضا می راند بر مسلمانان سخت می گیرد و پرده ی حرمت ایشان را چاك می زند.

«فقالت: حبس ابن ابنی فأتیته فقال كیت و كیت فأسمعته أخشن من الحجر و ألقمته أمر من الصبر ثم رجعت الی نفسی باللائمة و قلت لم لا أصرف ذلك الی من هو أولی بالعفو منه فأتیتك یا أمیرالمؤمنین لتكون فی أمری ناظرا و علیه معدیا».

گفت: فرزند زاده ی مرا مروان محبوس داشت به نزد او رفتم سخنی چند ناستوده گفت من نیز او را كلماتی سخت تر از سنگ شنوانیدم و لقمه ی چند تلختر از صبر خورانیدم و به ذلت و خواری بازگشتم و با خود گفتم [2] چرا به نزد آن كس نروم كه در عفو اولی از مروانست پس به نزد تو آمدم تا در كار من نظری كنی و مروان را از ستم من بازداری! معویه گفت: سخن براستی كردی من از گناه فرزند زاده ی تو پرسش نمی كنم و اقامه ی حجت نمی خواهم، و فرمان كرد تا به سوی مروان منشوری نگاشتند كه بی پرسش او را رها كند! ام سنان گفت: اكنون من طریق مراجعت خواهم گرفت زاد من به نهایت شده و شتر من كند و زبون گشته! معویه گفت تا او را شتری راهوار آوردند و پنجهزار درهم عطا دادند.

دیگر از وافدین معویه؛ عكرشه دختر اطرش بن رواحه است، در خبر است كه او بر معویه درآمد «متوكئة علی عكاز لها» یعنی در حالتی كه تكیه زده بود بر عصائی كه بن آن را به آهنی زدوده محفوف داشته بودند، پس معویه را به خلافت سلام داد و بنشست، معویه گفت: امروز من به نزد تو أمیرالمؤمنین شدم و ازین پیش نبودم! «قالت: نعم اذلا علی حی» گفت: آری امروز چون علی علیه السلام زنده نیست تو در نزد من أمیرالمؤمنین شدی! معویه گفت: تو آن كس نیستی كه شمشیری حمایل كردی و در صفین میان دو صف در ایستادی و همی گفتی:



[ صفحه 395]



«أیها الناس! علیكم أنفسكم لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم، ان الجنة لا یحزن من قطنها، و لا یهرم من سكنها، و لا یموت من دخلها، فابتاعوها بدار لا یدوم نعیمها، و لا تتصرم همومها، و كونوا قوما مستبصرین فی دینهم، مستظهرین علی طلب حقهم، ان معاویة ذلف الیكم بعجم العرب غلف القلوب، لا یفقهون الایمان و لا یدرون ما الحكمة، دعاهم الی الباطل فأجابوه، و استدعاهم الی الدنیا فلبوه، فالله ألله عباد الله فی دین الله، و ایاكم و التواكل، فان ذلك ینقض عری الاسلام، و یطفی ء نور الحق، و هذه بدر الصغری، و العقبة الاخری، یا معشر المهاجرین و الأنصار، امضوا علی بصیرتكم و اصبروا علی عزیمتكم، فكأنی بكم غدا قد لقیتم أهل الشام كالحمر الناهقة تقصع قصع البعیر».

در جمله ی می گوید: ای مردم بر شماست كه خویش را وا پائید، زیان نرساند شما را كسی كه گمراه شد گاهی كه طریق هدایت سپارید، همانا آن كس كه در بهشت جای كند هرگز ملول و محزون نشود و آن كس كه از بهشت مأوی جوید هرگز پیر نگردد و آن كس كه داخل بهشت شود هرگز نمیرد، پس بخرید بهشت را به جای خانه ی كه نعیمش پاینده نباشد و اندوهش منقطع نگردد، و از جماعتی باشید كه در دین خود بینا و در طلب حق خود توانا هستید، هان ای مردم! بدانید معویه آهنگ شما نمود با جماعتی از اوباش عرب كه دلهای ایشان محجوب و تاریك است نه ایمان دانند و نه حكمت شناسند، ایشان را به سوی باطل دعوت كرد



[ صفحه 396]



و اجابت نمودند و در طمع و طلب دنیا انداخت و بر سر او انجمن شدند، الله الله ای بندگان خدا در دین خدا ثابت باشید و كار دین را به یكدیگر بازمگذارید كه این خصلت اسلام را نقض كند و نور حق را فرونشاند، هان ای مهاجر و انصار این احدوثه ایست مانند بدر صغری و عقبه ی اخری، كار بر بصیرت و صبر بر عزیمت فرمائید، گویا می بینم كه فردا به مقاتله ی اهل شام حاضر خواهید شد و ایشان بانگ درخواهند داد مانند حمارها از نهیق و دهانها از دود و دم آكنده خواهند ساخت چون شتران از نشخوار.

چون معویه خطبه ی عكرشه را تا بدانجا قرائت كرد روی با او آورد و گفت: گویا می بینم كه بر همین عصا كه در دست داری تكیه زده و این سخنان را همی گوئی و لشكریان در گرد تو فراهم آمده اند و همی گویند اینك عكرشه دختر اطرش است اگر نه قضا بر این رفته بود لشكر شام را هزیمت می كردی لكن تقدیر خداوند دگرگون نشود، هان ای عكرشه چه بر این داشت تو را كه از این گونه سخن كنی؟

«قالت: یا أمیرالمؤمنین یقول الله تبارك و تعالی: یا أیها الذین آمنوا لا تسئلوا عن أشیاء ان تبد لكم تسؤكم [3] و ان اللبیب اذا كره أمرا لن یحب اعادته».

گفت: یا امیرالمؤمنین خداوند تبارك و تعالی می فرماید: ای جماعتی كه ایمان آورده اید پرسش مكنید از چیزهائی كه اگر آشكار شود بد می آید شما را همانا مرد عاقل چیزی را كه مكروه طبع او است اعادت آن را دوست نمی دارد و تذكره ی آن را مكروه می شمارد.

معویه گفت: سخن به صدق كردی اكنون حاجت خویش را بازنمای، گفت صدقات ما را مأخوذ می دارند از اغنیای ما تا بخش می كنند بر فقرای ما، امروز كار به میزان عدل سخته نمی شود چه ما را بهره و نصیبه ی نیست، از مساكین ما جبر



[ صفحه 397]



كسری نمی شود و فقرای ما را سعت عیشی حاصل نمی گردد، اگر این كار ساخته ی رأی تست مثل تو كس باید غفلت را پشت پای زند و دامن توبت به دست گیرد، و اگر بیرون رأی تست روا نیست مانند تو كس اعانت خیانت كند و ظلم و ستم را معمول دارد. معویه فرمان كرد صدقات ایشان را هم بر ایشان بخش كنند و از طریق عدل و انصاف انحراف نجویند.

دیگر از وافدین معویه: دارمیه حجونیه است. و این چنان بود كه معویه از برای زیارت بیت الله سفر مكه نمود بعد از ورود به مكه پرسش نمود كه زنی از قبیله ی كنانه كه او را «دارمیه» گویند در حجون جای دارد، زنی سیاه و فربی است، زنده است یا در گذشته است؟ گفتند به سلامت است، پس كس فرستاد و او را حاضر ساخت و گفت: حال تو چگونه است ای دختر حام؟ - كنایت از این كه تو بدین سیاهی جز اولاد حام را نشائی - دارمیه گفت: من از اولاد حام نیستم بلكه زنی از كنانه ام! معویه گفت: راست گفتی هیچ می دانی كه تو را از بهر چه طلب كردم؟ گفت ندانم و جز خدای غیب نداند! معویه گفت از بهر آن كه از تو سؤال كنم كه از برای چه علی را دوست می داری و مرا دشمن می داری و با علی طریق دوستی می سپاری و با من براه خصومت می روی؟

«قالت أو تعفینی یا أمیرالمؤمنین» گفت اگر سخن به صدق كنم مرا معفو می داری؟ گفت ایمن باش.

«قالت: اذا أبیت، أحببت علیا علی عدله فی الرعیة و قسمته بالسویة، و أبغضتك علی قتالك من هو أولی بالأمر منك، و طلبك ما لیس لك بحق، و والیت علیا علی ما عقد له من الولایة، و علی حبه للمساكین، و اعظامه لأهل الدین، و عادیتك علی سفك الدماء،



[ صفحه 398]



و جورك فی القضاء، و حكمك بالهوی.

دارمیه گفت: دوست می دارم علی علیه السلام را از بهر آن كه كار به عدل و اقتصاد كند و بیت المال را به مساوات قسمت فرماید، و دشمن دارم تو را از بهر آن كه قتال دادی با علی در امری كه او از تو أولی بود و طلب كردی چیزی را كه در آن حق نداشتی، و دوست دارم علی را از بهر آن كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از برای او عقد ولایت بست و دوستدار فقراء و مساكین بود و اهل دین را بزرگ می داشت، و دشمن دارم تو را از بهر آن كه خون مردم را بناحق ریختی و قضا جز بجور و ستم نكردی و حكومت جز از در هوی و هوس نراندی.

معویه گفت: از این روی است كه شكم تو پر باد شده است و پستانهای تو عظیم گشته است و سرین تو بزرگ و فربی است! دارمیه گفت: هان ای مرد! مرا بدین شنعت می كنی و حال آن كه بدین خصال به نیكوئی مثل می زنند.

«قال معویة: اربعی فانا لم نقل الا خیرا انه اذا انتفخ بطن المرأة تم خلق ولدها و اذا عظم ثدیاها یروی رضیعها و اذا عظمت عجیزتها رزن محاسنها».

معویه گفت: برفق و مدارا باش من سخن جز بخیر نكردم چون شكم زن بزرگ باشد فرزند را به تمام خلقت پرورش می دهد و چون پستانهای او عظیم باشد كودك را از شیر سیراب می دارد و چون سرین او فربی باشد بر محاسن او می افزاید. دارمیه خاموش شد.

معویه گفت: علی علیه السلام را دیدار كرده ی؟ گفت دیده ام! گفت چگونه دیدی؟ قالت: رأیته لم یفتنه الملك الذی فتنك و لم تشغله النعمة التی شغلتك. گفت: او را دیدم كه پادشاهی او را مفتون نساخت چنان كه تو را به فتنه انداخت، و نعمت او را از خدای غافل نكرد چنان كه تو را مشغول نمود! گفت كلام او را شنیدی؟

«قالت: نعم، والله كان یجلو القلوب من العمی كما یجلو الزیت



[ صفحه 399]



الطست من الصدا» دارمیه گفت: آری كلام او را شنیدم، سوگند با خدای روشن می كند دلها را از كوری چنان كه صافی می كند روغن زیت طشت را از زنگ و چركنی.

معویه گفت: سخن به راستی آوردی اكنون بگوی چه حاجت داری؟ گفت اگر بگویم مسئلت مرا به اجابت مقرون می داری؟ گفت مقرون می دارم! گفت مرا صد شتر سرخ موی كه ناقه باشد عطا كن با نرهای آن و راعی آن! معویه گفت با صد ناقه چه می كنی؟ گفت با شیر آن صغار را غذا می دهم و كبار را بهره می رسانم و اصلاح كار عشیرت خویش می فرمایم.

«قال فان أعطیتك ذلك فهل أحل عندك محل علی» معویه گفت اگر صد ناقه را با فحل و راعی با تو عطا كنم محل و مكانت من در قلب تو مانند علی علیه السلام خواهد بود؟ «قالت: ماء و لا كصداء و مرعی و لا كالسعدان و فتی و لا كمالك یا سبحان الله أو دونه» یعنی آبیست لكن مانند صداء نیست و چراگاهی است لكن مانند سعدان نیست و جوانمردیست أما أنباز مالك نیست، آنگاه از این تشبیه نیز پشیمان گشت گفت سبحان الله از این واپس تر است كه من گفتم.

- این هر سه مثل عرب است: نخستین از دختر هانی ء كه زن لقیط بود در حق شوهر ثانی گفت، و دوم را خنسای بنت تماضر به هند مادر معویه گفت، و سوم را متهم بن نویره در حق برادرش گفت - و ما قصه ی این أمثله را در جلد دوم از كتاب دوم در ذیل كتاب امثله عرب به شرح نگاشته ایم و شرح احوال خنسا را در كتاب عمر بن الخطاب یاد كرده ایم دیگر به تكرار نمی پردازیم.

اكنون بر سر سخن رویم: چون معویه این كلمات را اصغا نمود این اشعار را انشاد كرد:



اذا لم أعد بالحلم منی علیكم

فمن ذا الذی بعدی یؤمل بالحلم



خذیها هنیئا و اشكری فعل ماجد

جزاك علی حرب العداوة بالسلم





[ صفحه 400]



معویه فرمان كرد تا آن شتران را با وی تسلیم كردند و گفت بگیر و شاكر من باش «أما والله لو كان علی ما أعطاك منها شیئا قالت لا والله و لا وبرة واحدة من مال المسلمین» معویه گفت: سوگند با خدای اگر علی علیه السلام بود چیزی از این جمله با تو عطا نمی كرد! دارمیه گفت: قسم به خدا كه یك موی ازین شتران كه مال مسلمانانست با من بذل نمی فرمود.

دیگر از وافدین معویه: ام الخیر بارقیه است، و این چنان بود كه معویه به سوی حاكم كوفه منشور كرد كه ام الخیر دختر جریش بن سراقة البارقیه را با بار و حملی كه او راست به نزدیك من فرست و سخن او را در حق خود استوار بدان اگر از تو شری گفت بشری كیفر می شوی و اگر خیری گفت به خیر پاداش یابی. چون حاكم كوفه بر مكتوب معویه مشرف و مطلع شد به نزد ام الخیر رفت و كتاب معویه را بر وی قرائت كرد، ام الخیر گفت: من سر از فرمان برنتابم و از در كذب به تعطیل و تسویف نپردازم و دوست دارم كه أمیرالمؤمنین را دیدار كنم تا أمری چند را كه در خاطر من خلجان می كند دفع دهم.

پس حاكم كوفه بسیج سفر او را بساخت و او را به جانب شام روان داشت و لختی به مشایعت او برفت و چون خواست مفارقت كند گفت: ای ام الخیر معویه مرا مكتوب كرده است كه با تو نیكو خدمتی كنم اگر تو از من نیكو گوئی به نیكوئی مكافات كند و اگر بدگوئی به بد جزا دهد، اكنون بگوی در نزد تو چیست؟ ام الخیر گفت: طمع در من مبند كه تو را به باطل و كذب مسرور دارم و مأیوس از من مباش كه با شناس من به حقیقت حال تو در حق تو سخنی غیر حق گویم این بگفت و راه شام پیش داشت.

چون طی طریق كرده وارد دمشق شد معویه بفرمود او را به محلی نیكو فرود آوردند و بنواختند و بعد از چهار روز او را حاضر مجلس ساخت بزرگان درگاه او نیز حاضر بودند «فقالت: السلام علیك یا أمیرالمؤمنین، فقال: و علیك السلام یا ام الخیر» چگونه است حال تو ای خاله و چگونه پیمودی این راه دراز را؟



[ صفحه 401]



«قالت: لم أزل فی عافیة و سلامة حتی صرت الیك فأنا فی مجلس أنیق عند ملیك رفیق» گفت: همواره در سلامت و عافیت طی مراحل كردم تا این وقت كه حاضر مجلس نیكو و ستوده و ملازم خدمت پادشاهی با رفق و مدارا شدم، معویه گفت: به حسن نیت بر شما ظفر یافتم! ام الخیر گفت: یا امیرالمؤمنین پناه می برم از تو به خداوند از این كه سخن من باطل شود و عذر من ناچیز گردد و عاقبت امر من به تباهی كشد.

معویه گفت: از این جمله مكنون خاطر من چیزی نبوده مرا خبر ده كه بعد از قتل عمار یاسر چگونه سخن كردی؟ گفت: من هرگز از عمار روایت نكرده ام چه در حیات او و چه در ممات او، و اگر هرگز سخنی گفته باشم كه نه بر حسب مراد تو بوده است اكنون از برای تو چنان گویم كه تو خواهی! این وقت معویه روی با اهل مجلس كرد و گفت هیچ كس از شما بیاد دارد كلماتی كه ام الخیر در یوم صفین با لشكریان قرائت می كرد؟ مردی گفت من پاره ی بخاطر دارم، گفت بگوی. «قال: كأنی بها و هی بین بردین زبیدیین كثیفی الحواشی و هی علی جمل أربد و بیدها سوط منتشر الضفیرة و هی كالفحل تهدر شقشقته» گفت: گویا می بینم ام الخیر را كه در میان دو برد زبیدی یمنی است كه حواشی آن بر زبر هم افتاده و بر شتری سیاه موی سوار است و در دست او تازیانه ایست كه شاخ شاخ است و مانند شتر فحل كه شقشقه از دهان بیرون افكند همی گوید:

أیها الناس! اتقوا ربكم ان زلزلة الساعة شی ء عظیم، ان الله قد أوضح لكم الحق، و أنار الدلیل، و بین السبیل، و رفع العلم، و لم یدعكم فی عمیاء مبهمة، و لا ظلماء مدلهمة، فالی أین تریدون أفرارا عن امیرالمؤمنین، أم فرارا من الزحف، أم رغبة عن الاسلام أم ارتدادا عن الحق، أم سمعتم الله [عزوجل] تبارك و تعالی یقول



[ صفحه 402]



لرسوله: و لنبلونكم حتی نعلم المجاهدین منكم و الصابرین و نبلوا أخباركم.

گفت: ای مردم! بپرهیزید از خداوند تبارك و تعالی بترسید از هولناكی قیامت كه داهیه ی بزرگ در پیش دارید، همانا خداوند روشن كرده است از برای شما حق را و ظاهر ساخته است برهان را و بنموده است راه را و برافراخته است نشان و آیت خود را، و شما را در كوری و تاریكی بازنداشته است، به كجا می روید آیا از امیرالمؤمنین فرار می كنید؟ آیا از زحف می گریزید؟ آیا از اسلام به یك سو می روید آیا به حق مرتد می شوید، مگر نشنیده اید كه خداوند رسول خویش را می فرماید كه شما را به میزان امتحان برمی سنجم تا مردم مجاهد و شكیبا از دیگر مردم بادید آید. گفت چون ام الخیر سخن بدینجا آورد سر به سوی آسمان برداشت و گفت:

«اللهم قد عیل الصبر، و ضعف الیقین، و انتاشت الرغبة، و بیدك یا رب أزمة القلوب، فاجمع اللهم بها الكلمة علی التقوی، و ألف القلوب علی الهدی، و اردد الحق الی أهله، هلموا رحمكم الله الی الامام العادل، و الوصی التقی، و الصدیق الأكبر، انها احن بذریة، و أحقاد جاهلیة، وثب بها واثب حین الغفلة، لیدرك بها نارات عبدشمس».

یعنی: ای پروردگار من! درویش شد صبر، و ضعیف شد یقین، و دفع داده شد رغبت در دین، ای خدای من! زمام دلها در دست تست متفق كن آرای ایشان را بر تقوی، و مألوف كن قلوب را بطریق رشد و هدی، و بازده حق را به صاحب حق، هان ای مردم! خداوند رحمت كند شما را بشتابید به سوی امام عادی و وصی



[ صفحه 403]



پرهیزكار و صدیق اكبر، هان ای مردم، بدانید كه معویه كینه ی روز بدر و خصمی جاهلیت است كه در خاطر دارد، و ناگاه بر علی علیه السلام تاختن كرده باشد كه خون بنی عبدشمس و بنی امیه را بازجوید. آنگاه با لشكر خطاب كرد:

ثم قالت: قاتلوا أئمة الكفر انهم لا أیمان لهم لعلهم ینتهون، صبرا یا معشر المهاجرین و الأنصار، قاتلوا علی بصیرة من ربكم، و ثبات من دینكم، فكأنی بكم غدا قد لقیتم أهل الشام كحمر مستنفرة، فرت من قسورة، لا تدری أین تسلك من فجاج الأرض، باعوا الاخرة بالدنیا، و اشتروا الضلالة بالهدی، و عما قلیل لیصبحن نادمین، حین تحل بهم الندامة، فیطلبون الاقالة ولات حین مناص، انه والله من ضل عن الحق وقع فی الباطل، ألا و ان أولیاء الله استصغروا عمر الدنیا فرفضوها، و استطالوا مدة الاخره فتبعوا لها، فالله الله الحقوا قبل أن تبطل الحقوق، و تعطل الحدود، و تقوی كلمة الشیطان، و یظهر الظالمون.

گفت: ای سپاهیان رزم دهید با كافران زیرا كه ایشان را ایمان نیست باشد كه از این عقیدت بازآیند، هان ای جماعت مهاجر و انصار! از در بصیرت و ثبات در دین آغاز مقاتلت كنید و پای اصطبار استوار دارید، نگرانم شما را كه فردا روی در روی می شوید با اهل شام و ایشان حماران را مانند كه از شیر درنده گریزان گردد، به كجا توانند گریخت، این جماعت فروختند آخرت را بدنیا و خریدند گمراهی را به رشد و هدی، زود باشد كه پشیمان شوند و پشیمانی ایشان را



[ صفحه 404]



فروگیرد، و ازین حالت طلب اقالت كنند و از برای ایشان ملجائی و پناهی نباشد، سوگند با خدای آن كس كه از حق بگشت در باطل افتاد، بدانید كه مردان حق عمر دنیا را اندك شمارند و دست بازدارند و مدت آخرت را ابدی دانند و در طلب آن روند، الله الله ملحق شوید با حق از آن پیش كه باطل شود حقوق دین و معطل ماند حدود سنت، و قوی گردد كلمه ی شیطان و غالب گردند ستمكاران.

آنگاه گفت: ای مردم:

انا اخترنا ورود المنایا علی خفض العیش و طیبه، فالی أین تریدون عن ابن عم محمد صلی الله علیه و آله و صهره و أبی سبطیه رضی الله عنهم، خلق من طینته، و تفرع من ضیعته، و خصه بسره، و جعله باب دینه و أبان به المنافقین، فلم یزل كذلك حتی أیده الله بمعونته یمضی علی سنن استقامة و لا یعرج لراحة، و ها هو ذا مفلق الهام، و مكسر الأصنام، صلی و الناس مشركون، و أطاع و الناس كارهون، فلم یزل فی ذلك حتی قتل مناویه، و أفنی أهل أحد، و هزم الأحزاب، و قتل الله به أهل خیبر، و فرق به جمع هوازن فیالها من وقایع زرعت فی قلوب قوم نفاقا و ردة و شقاقا، و زادت المسلمین ایمانا قد اجتهدت فی القول، و بالغت فی النصیحة، و بالله التوفیق و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته.

ام الخیر ندا در داد كه: ما مرگ را بر تن آسانی و راحت برگزیده ایم، هان ای مردم! به كجا می شتابید و روی برمی تابید از پسر عم محمد صلی الله علیه و آله و داماد او



[ صفحه 405]



و پدر فرزندان او جزء طینت او و فرع ضیعت او و مخصوص سر او و باب دین او كه مطرود همی ساخت منافقان را، و كار بر این گونه همی كرد، خداوند او را مؤید ساخت بیاری خود تا بر راه راست رفت، و در طلب راحت از پیا ننشست، و او است شكافنده ی سرها و شكننده ی بتان، نماز گذاشت گاهی كه مردم مشرك بودند، و اطاعت كرد وقتی كه مردم كراهت داشتند، همواره بر این خصلت بزیست تا دشمنان را بكشت و لشكر احد را درهم شكست، و سپاه احزاب را تباه نمود. و جهودان خیبر را مقتول ساخت، و جمعیت هوازن را متفرق نمود؛ هان ای مردم! حاضر شوید و نگران باشید وقایعی كه دلهای مشركین را به نفاق و شقاق انباشته كرد و قلوب مسلمین را با ایمان و یقین اندوخته آورد، همانا در سخن طریق اجتهاد سپردم و در نصیحت نارسائی نكردم تا توفیق خداوند كرا رفیق شود.

چون سخن بدین جا فراز آمد معویه گفت: ای ام الخیر از قرائت این خطبه جز قتل من اراده نكردی اگر امروز من تو را مقتول سازم آلوده ی عصیانی نشوم!

قالت: والله ما یسوئنی أن یجری قتلی علی یدی من یسعدنی الله بشقائه.

ام الخیر گفت: سوگند با خدای كه مرا بد نمی آید كه قتل من بدست مرد شقی جاری شود تا خداوند مرا بأجر این شهادت قرین سعادت دارد! معویه گفت: هیهات فراوان فضول گفتی اكنون در حق عثمان بن عفان چه می گوئی؟

قالت: و ما عسیت أن أقول فی عثمان استخلفه الناس و هم به راضون و قتلوه و هم به كارهون.

ام الخیر گفت: من در حق عثمان سخن نمی كنم، چه بگویم در حق عثمان كه جماعتی او را به خلیفتی برداشتند و از او خشنود بودند، و گروهی او را مقتول ساختند و او را مكروه می داشتند.

معویه گفت: ای ام الخیر ثنای تو در حق عثمان شامل قدح و هجاست!



[ صفحه 406]



قالت: لكن الله یشهد و كفی بالله شهیدا ما أردت بعثمان نقصا و انه كان سابقا الی الخیر و انه لرفیع الدرجة غدا.

ام الخیر گفت: نه چنین است؛ خداوند به شهادت حاضر است و او كافی است به شهادت، از این سخن نقصان عثمان را نخواستم چه او طالب خیر بود و در قیامت صاحب مقام رفیع است.

معاویه گفت: در حق طلحه چه گوئی؟ گفت: در جنگ جمل مغافصة مقتول گشت و او بوعده ی بهشت مخصوص شد؛ گفت: چه گوئی در حق زبیر بن العوام؟ گفت: چه گویم در حق پسر عمه ی محمد صلی الله علیه و آله و حواری او كه رسول خدا گواهی داده است كه او از اهل بهشت است، چون سخن بدین جا رسید -

قالت: أنا أسئلك یا معویة فان قریشا تحدث أنك أحلمها أن تعفینی من هذه المسائل و تسئلنی عما شئت من غیرها.

گفت: ای معویه از تو سؤال می كنم كه قریش حدیث می كنند كه حلم تو از همگان افزونست مرا معفو می داری از این مسائل و از دیگر چیزها كه بخاطر داری؛ گفت: معفو داشتم، و فرمان كرد تا او را به جایزه ی بزرگ شاد خاطر ساختند و به جانب مكه مراجعت دادند.


[1] بلكه: تحريض و تحريص مي كردي.

[2] بلكه: خود را ملامت كرده و گفتم.

[3] المائده: 104.